جدول جو
جدول جو

معنی دله رک - جستجوی لغت در جدول جو

دله رک
نوعی ابزار درتراشیدن قاشق چوبی، وسیله ای برای بیرون آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِ یِ)
دهی است از دهستان گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان، با 150 تن سکنه. واقع در 10 هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان و 60 هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آغاجاری. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنان آن از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لِ رَ)
کرم البری. انگور جنگلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به این دو کلمه و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 244 شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ کِ)
دهی از دهستان گیلان است که در بخش گیلان شهرستان ایلام واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ نَ)
دهی است از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری باغ ملک و 18 هزارگزی جنوب خاوری راه اتومبیل رو باغ ملک به ایذه، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. این ده معدن گچ دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه شهرستان اهواز، با 230 تن سکنه. واقع در 18 هزارگزی شرق ایذه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ مَ)
دهی است از دهستان اورامان، بخش زراب، شهرستان سنندج. واقع در 26هزارگزی، جنوب خاوری زراب کنار رود خانه زراب، با 231 تن سکنه. آب آن از رود خانه سیردان و چشمه است. راه آن مالرو و صعب العبور است و پل آجری سنگی قدیمی دارد. اکثر اهالی این ده درویش هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دله رج
تصویر دله رج
فرد خارج از صف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لله را
تصویر لله را
خدای را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لله درک
تصویر لله درک
خدایت نیکی دهاد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که غوزه های درشت پنبه را در هنگام غوزه چینی، با رندی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرگ جوجه در حالت جنینی
فرهنگ گویش مازندرانی
۲اندوه، غصه، عقده ۲آرزویی که در دل مانده باشد، آرزوی بر آورده نشده، عقده ی دل
فرهنگ گویش مازندرانی
فنی در کشتی لوچو
فرهنگ گویش مازندرانی
به میان افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی
سگ ولگرد
فرهنگ گویش مازندرانی
پرده ی نازک بخش داخلی پوست برخی درختان مانند توت و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی
گشاد، اصطلاحی در پارچه بافی سنتی، گرسنگی، راه میان بر
فرهنگ گویش مازندرانی
از اندوه و ترس مردن، دق کردن، خیلی ترسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آدمی که در گفتار کند است و از ادای سخن رسا ناتوان است
فرهنگ گویش مازندرانی
ملایم، آب نیم گرم
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب داخل ریسندگی، چوب بلندی که در ساختمان سازی مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
نی قلیان
فرهنگ گویش مازندرانی
اسبی که در خرمن کوبی دایره وار بچرخد
فرهنگ گویش مازندرانی
۲میوه ای که فقط درون آن پخته و بخش بیرونی آن خام مانده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
تکیه گاه دل، آرزوی دل
فرهنگ گویش مازندرانی
بدچشم، هیز، کسی که به ناموس یا مال کسی طمع داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
شکم پرست
فرهنگ گویش مازندرانی
انجام کاری به صورت انتخابی یا نامنظم، فضول
فرهنگ گویش مازندرانی
وسیله ای سنتی در نجاری که توسط آن چوب را بتراشند
فرهنگ گویش مازندرانی
آبله رو
فرهنگ گویش مازندرانی
راه میان بر
فرهنگ گویش مازندرانی
ردیف میانی
فرهنگ گویش مازندرانی
شکمو
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ابزار در تراشیدن قاشق چوبی، وسیله ای برای بیرون آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی